یادمه کلاس اول راهنمایی بودم یه معلم ریاضی داشتیم که سالها بود درس میداد به شدت سخت گیر بود و همه بچه ها ازش ترس داشتن. عجیبترین معلم دنیا بود و امتحاناتش عجیبتر ، امتحاناتی که تقریبا هر هفته میگرفت و هر کسی باید برگۀ خودش را تصحیح میکرد آن هم نه در کلاس بلکه در خانه و دور از چشم همه ...
اولین باری که برگۀ امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم ، نمیدانم ترس بود یا عذاب وجدان هرچه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم ٢٠ بدهم ، فردای آن روز در کلاس وقتی بچهها برگههایشان را تحویل دادند معلم گفت همه بیست شدهاند به جز من ، به جز من که از خودم غلط گرفته بودم .
نمیدانم چرا اما نمیخواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را گول برنم . به خاطر همین بعد از هر امتحان آنقدر تمرین میکردم تا در امتحان بعدی نمرهام بهتر شود ، مدتها به همین روال گذشت تا نوبت امتحان اصلی رسید ، امتحان که تمام شد معلم برگهها را جمع کرد و برخلاف همیشه آنها را در کیفش گذاشت ، چهرۀ اکثر بچهها دیدنی بود چون فکر میکردند این امتحان را هم مثل بقیۀ امتحانات خودشان تصحیح میکنند اما اینبار فرق داشت و قرار بود حقیقت مشخص شود
جلسۀ بعد وقتی معلممان نمرهها را خواند فقط من بیست شده بودم چون بر خلاف دیگران از خودم غلط میگرفتم ، از اشتباهاتم چشمپوشی نمیکردم و خودم را گول نمیزدم ... زندگی پر از امتحان است پس تا میتوانی غلطهای خودت را بگیر قبل از آنکه بقیه مُچات را بگیرند.
باسلام واحترام امیدوارم از وبلاگم خوشتون اومده باشه.نظر یادتون نره.